هر کسی که احساس میکند در هر جمعی ولو کوچک، حرفش به اصطلاح خریدار دارد باید پا پیش بگذارد و بقیه را به حضور در انتخابات دعوت کند. دعوتی که قابل مصادره برای هیچ جناح و دستهای نیست. دعوتی که فقط و فقط برای ایران است.
گرچه حوالی ۲۷ سال از آن زمان که سید محمد خاتمی یا بهتر بگوییم «رقیب علی اکبر ناطق نوری» با تکیه بر حضور غیرمنتظره و چشمگیر مردم توانست بر مسند ریاست جمهوری اسلامی ایران بنشیند میگذرد اما به نظر میرسد که در همچنان بر همان پاشنه میچرخد و هر زمان که بتوان انبوه آرای خاکستری یا حتی منفی را به پای صندوق کشاند نتیجه خلاف خواست جریان راست اسبق، اصولگرای سابق یا تمامیتخواه و خالصساز و دیگر اسامی از این دست فعلی رقم میخورد.
از آن زمان تاکنون جریان اصلاحطلب همیشه در پی پاسخ به این سؤال بوده که چگونه میتوان چنین حضوری را رقم زد. برخی از مواقع به پاسخی نرسیده و و برخی مواقع هم جواب را دانسته است. گیرم لب مرزی و با اختلاف اندک نسبت به رقیب به مانند سال ۱۳۹۲.
اما در انتخابات چهاردهم ریاست جمهوری و بعد از افزوده شدن به آرای خاکستری و منفی به دلایل قابل و غیرقابل انتشار، حامیان مسعود پزشکیان بیش از پیش درصدد پیدا کردن پاسخ نحوه افزایش مشارکت هستند. جوابش به گمانم در یکی از مشهورترین نظریههای ارتباطاتی به نام «مارپیچ سکوت» نهفته است.
اینکه «الیزابت نوئل نویمان» در سال ۱۹۷۴ دقیقا چه نظریهای مطرح کرد را میتوان با جستجو در گوگل یافت اما خلاصهاش میشود اینکه افراد به دلیل نگرانی از انزوا، اگر احساس کنند که نظرشان خلاف نظر دیگران است سکوت میکنند و به همین دلیل گاهی اقلیتی پرصدا بر اکثریتی ساکت فائق میآیند.
کم نیستند کسانی که از نتایج قهر مردم با صندوق رأی در انتخابات مجلس و ریاست جمهوری ناراضی هستند. مصائبی که اقتصاد و فرهنگ و جامعه ما هر روز با آن مواجه است به خودی خود کم نیست چه رسد به اینکه بر این دردها افزوده شود. افزایش چشمگیر تورم و کوچک شدن سفره مردم، فیلترینگ همه جانبه و طرح صیانت در کنار موضوعاتی مانند گشت ارشاد و کلی مثال ریز و درشت دیگر، از این دسته آلام هستند.
در چنین فضایی، یک جوان را در نظر بگیرید. او میخواهد رأی بدهد اما همزمان از سرزنش کسانی که به هر دلیل انتخابات را تحریم کردهاند میهراسد. در نتیجه سکوت میکند و پای صندوق نمیرود تا ملامت احتمالی خانواده و دوستان را نصیب خود نکند و از میان آنها طرد نشود.
اما در واقعیت ممکن است که بخش زیادی از همین اعضای خانواده و دوستان، با فرد ناراضی قصه ما همنظر باشند و آنها نیز از ترس همان ملامتی که ذکرش رفت سکوت کنند و رأی ندهند. در نتیجه این مارپیچ تداوم مییابد و مشارکت پایین مردم ممکن است فرد دیگری جز پزشکیان را راهی پاستور کند.
چاره چیست؟ پرواضح که این مارپیچ سکوت باید شکسته شود اما انتظار شکستنش از افرادی مشابه کسی که داستانش بیان شد غیرواقعی است. این سکوت تلخ را افراد «مقبول» و «نخبه» هر جمعی باید بشکنند. کسانی که حرفهایشان در حلقه دوستان و جمع اقوام، خریدار بیشتری دارد و احتمال طرد شدنشان از بقیه کمتر است.
این مقبولان رسالت سنگینی بر دوش دارند. باید شجاعانه پای به میدان بگذارند و باعث شوند تا همه آن ناراضیان، سکوت را بشکنند و بگویند که بله! این دوره باید به پای صندوق رفت تا تغییری هرچند کوچک در وضعیت فعلی و آینده پیش رویمان ایجاد شود.
در واقع هر کسی که احساس میکند در هر جمعی ولو کوچک، حرفش به اصطلاح خریدار دارد باید پا پیش بگذارد و بقیه را به حضور در انتخابات دعوت کند. دعوتی که قابل مصادره برای هیچ جناح و دستهای نیست. دعوتی که فقط و فقط برای ایران است.
جامعه خاکستری که نمیخواهند رای بدهند، آیا حاضرید بشنوید که سعید جلیلی رئیس جمهور شد؟